ساکت. خاموش: تا توی لب بسته گشادی نفس یک سخن نغز نگفتی به کس. نظامی. در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟ لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟ تو مجلس می نشانده دانم چونی من غرقۀ خون نشسته دانی چونم ؟ خاقانی
ساکت. خاموش: تا توی ِ لب بسته گشادی نفس یک سخن نغز نگفتی به کس. نظامی. در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟ لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟ تو مجلس می نشانده دانم چونی من غرقۀ خون نشسته دانی چونم ؟ خاقانی
دلجویی کردن. دلداری دادن. استمالت: از آن می خورد و زآن گل بوی برداشت پی دل جستن دلجوی برداشت. نظامی. دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست. حافظ
دلجویی کردن. دلداری دادن. استمالت: از آن می خورد و زآن گل بوی برداشت پی دل جستن دلجوی برداشت. نظامی. دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست. حافظ
عیب جوئی کردن. عیب یافتن. نقص و گناه دیگران جستن: بگویش که عیب کسان را مجوی جز آنگه که برتابی از عیب روی. فردوسی. چنین داد پاسخ که بار نخست دل از عیب جستن ببایدت شست. فردوسی. تو عیب کسان هیچگونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیب جوی. فردوسی. ور بترسی زآنکه دیگر کس بجوید عیب تو چشمت از عیب کسان لختی بباید خوابنید. ناصرخسرو. فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن نصیب مردم عالم ز آشنائی هم. صائب. طفلیست خرد و راه خرد کرده است گم هر ناقصی که در طلب عیب جستن است. صائب
عیب جوئی کردن. عیب یافتن. نقص و گناه دیگران جستن: بگویش که عیب کسان را مجوی جز آنگه که برتابی از عیب روی. فردوسی. چنین داد پاسخ که بار نخست دل از عیب جستن ببایَدْت شست. فردوسی. تو عیب کسان هیچگونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیب جوی. فردوسی. ور بترسی زآنکه دیگر کس بجوید عیب تو چشمت از عیب کسان لختی بباید خوابنید. ناصرخسرو. فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن نصیب مردم عالم ز آشنائی هم. صائب. طفلیست خرد و راه خرد کرده است گم هر ناقصی که در طلب عیب جستن است. صائب
ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه: تا خون نگشادم از رگ جان تبهای نیاز من نبستی. خاقانی. تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن. سلمان (از بهار عجم)
ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه: تا خون نگشادم از رگ جان تبهای نیاز من نبستی. خاقانی. تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن. سلمان (از بهار عجم)
لب نگشادن. سخن نگفتن. خاموش ماندن. خموشی گزیدن. سکوت اختیار کردن: دل من چو نور اندر آن تیره شب نخفته گشاده دل و بسته لب. فردوسی. بدو گفت برگوی و لب را مبند که گفتار باشد مرا سودمند. فردوسی. دبیر بزرگ آن زمان لب ببست به انبوه اندیشه اندرنشست. فردوسی. گشاده شد آن کس که او لب ببست زبان بسته باید گشاده دو دست. سعدی. نگویم لب ببند و دیده بردوز ولیکن هر مقامی رامقالی. سعدی
لب نگشادن. سخن نگفتن. خاموش ماندن. خموشی گزیدن. سکوت اختیار کردن: دل من چو نور اندر آن تیره شب نخفته گشاده دل و بسته لب. فردوسی. بدو گفت برگوی و لب را مبند که گفتار باشد مرا سودمند. فردوسی. دبیر بزرگ آن زمان لب ببست به انبوه اندیشه اندرنشست. فردوسی. گشاده شد آن کس که او لب ببست زبان بسته باید گشاده دو دست. سعدی. نگویم لب ببند و دیده بردوز ولیکن هر مقامی رامقالی. سعدی
اگر کسی بیند از جائی به جائی می جست، دلیل که حال او بگردد. اگر بیند به جای دوری جست، دلیل که به سفر رود. اگر بیند در وقت جستن عصا در دست داشت، دلیل که اعتماد وی بر مردی قوی بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از جائی بیرون جست، دلیل که از حال بد به حال نیک برگردد. اگر بیند به هر جائی که می خواهد می جست، دلیل است بر قوت و توانائی وی. جابر مغربی گوید: اگر بیند از جائی پاکیزه بجست، دلیل که ازحال فساد به حال صلاح آید. اگر به خلاف بیند از صلاح به فساد آید. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند از جائی به جائی می جست، دلیل که حال او بگردد. اگر بیند به جای دوری جست، دلیل که به سفر رود. اگر بیند در وقت جستن عصا در دست داشت، دلیل که اعتماد وی بر مردی قوی بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از جائی بیرون جست، دلیل که از حال بد به حال نیک برگردد. اگر بیند به هر جائی که می خواهد می جست، دلیل است بر قوت و توانائی وی. جابر مغربی گوید: اگر بیند از جائی پاکیزه بجست، دلیل که ازحال فساد به حال صلاح آید. اگر به خلاف بیند از صلاح به فساد آید. محمد بن سیرین